حکایت ضرب المثل دسته گل به آب دادی
داستان
این ضرب المثل را این گونه روایت کرده اند که:
در گذشته های
دور، جوانکی بوده که در میان مردم بد یمن و بدشگون خوانده می شده. مردم او را فردی
می دیدند که پا به هر محلی میگذارد، اتفاقی ناگوار رخ میدهد و به همین دلیل این
جوان در میان مردم بدشانس و بد قدم خوانده میشد.
از قضا رسید روزی
که این جوان دلباخته دختری در میان اهالی شهر شد. دخترک هم البته دلباخته او شده
بود اما به دلیل همان حرف و حدیثهایی که پشت سر پسر جوان بود، خانواده دختر با
ازدواج این دو مخالفت کردند و دخترک به عقد دیگری درآمد.
جوان عاشق که
طاقت دیدن مراسم عروسی دختر مورد علاقهاش را نداشت، از شهر بیرون رفت. به دشت و
دمن زد و از میان گلهای دشت، دست گلی مهیا کرد و به آب رودخانه سپرد که از قضا از
محل مراسم عروسی میگذشت.
کودکانی که در آن
حوالی مشغول بازی و طرب بودند، هر یک با دیدن دست گل در آب تلاش کردند تا آن را به
دست آوردند. در میان آنها دختربچهای هم بود که از خویشان نزدیک خانواده عروس
محسوب میشد. دخترک به آب زد و آب رودخانه او را در خود غرق کرد و عروسی به عزا
بدل شد.
چند روزی گذشت و
جوان عاشق شکست خورده، مغموم به شهر آمد. درحالی که از این پیشامد خبر نداشت. مردم
که مدام از این حادثه حرف زدند، او تازه فهمید که عروسی به هم خورده و خانواده
عروس داغدار شدند. پس از آن خود ماجرا را برای مردم تعریف کرد و مردم هم به او
گفتند: « پس آن دسته گل را تو به آب داده بودی.»
حالا از آن زمان
این ضرب المثل را در مواقعی به کار می برند که بخواهند فردی را از خطای احتمالی بر
حذر دارند و می گویند: «حواست باشه که دست گل به آب ندهی!». یا اینکه اگر فردی
خطایی کرد به او می گویند که « باز دسته گل به آب دادی؟ ».