معرفی کتاب خانواده و تربیت مهدوی توسط حمید کریمی مسئول کتابخانه آیت الله محقق
مهدویت (پیش از ظهور)
پرسشها و پاسخهای دانشجویی شماره ۲۷
پدیدآور: رحیم کارگر
ناشر: دفتر نشر معارف
تعداد صفحات:۲۴۰
آیا اعتقاد به منجی در دیگر ادیان و دیگر اقوام نیز وجود دارد؟
آیا اهل سنت نیز به ظهور مهدی موعود اعتقاد دارند؟ اگر بله چه تفاوتی میان دیدگاه شیعه و سنی در بحث مهدویت وجود دارد؟
به چه دلیل نام امام زمان عجلالله تعالی فرجه الشریف در قرآن کریم نیامده است؟
آیا در حدود سالهای ۲۴۰ تا ۲۴۵ ه. ق جنگ یا جنگهایی میان اعراب و روم رخ داده که مادر امام زمان عجلالله تعالی فرجه الشریف بخواهند در این جنگها اسیر شده باشند؟
آیا کودکی ۵ ساله میتواند به مقام امامت برسد؟
به چه علت خداوند تقدیر کرده است که حجتش از نظرها غائب باشد؟
با توجه به احتمال خطای مراجع تقلید، چرا ما از داشتن امام در زمان غیبت محروم هستیم؟
وجود امام عصر علیه السلام در عصر غیبت چه آثار و برکاتی دارد و مهمترین کارکردهای حجت خدا در عصر غیبت چیست؟
گفته میشود اعمال ما به امام زمان عرضه میشود، این عرضه اعمال به امام زمان علیه السلام چگونه با ستّاریت خدا قابل جمع است؟
آیا اعمال ما شیعیان در نزدیکشدن یا دورشدن زمان ظهور تأثیری دارد؟ مهمترین وظایف شیعیان در زمان غیبت چیست؟
آیا شخصی که گناه کرده باشد میتواند با امام زمان عجلالله تعالی فرجه الشریف ارتباط داشته باشد؟
پاسخهای مستند و مستدل به این پرسشها و بسیاری پرسشهایِ کاربردی و مبتلابه دیگر در بحث مهدویت را میتوانید در این کتاب بیابید.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی نهاد کتابخانه های عمومی کشور پنج اثر مهدویت (پیش از ظهور)؛ پرسشها و پاسخهای دانشجویی شماره ۲۷ اثر رحیم کارگر؛ خداجان! دلخورم از تو، اثر غلامرضا حیدریابهری؛ آن سوی اُتیسم(آنچه باید درباره اُتیسم بدانیم)، اثر صدیقه فراهانی؛ دوستی با محیط زیست اثر طاهره شاه محمدی و اُتو دوستِ مهربان، اثر فروغ علیشاهرودی در طرح کتابخوان ماه فروردین ۱۴۰۰ برای استفاده در فعالیتهای کتاب محور در کتابخانهها عمومی سراسر کشور مانند جلسات نقد کتاب، مسابقات کتابخوانی و... معرفی شد.

حلول سال نو و بهار پر طراوت را که نشانه قدرت لایزال الهی و تجدید حیات طبیعت است را به تمامی عزیزان تبریک و تهنیت عرض کرده و سالی سرشار از برکت و معنویت از درگاه خداوند بزرگ و سبحان برای شما عزیزان مسئلت میکنیم.

فرا رسیدن ماه شعبان و خجسته میلاد حضرت امام حسین علیه السلام و حضرت اباالفضل و امام سجاد علیهما السلام بر تمام مسلمانان مبارکباد.
قصه گویی مجازی با استفاده از کتاب سوغاتی قصه هایی از زندگی امام جواد علیه السلام
کتاب سوغاتی نوشته مسلم ناصری و از منابع طرح کتابخوان اسفند ماه می باشد.

«به مجنون گفتم زنده بمان»
پدیدآور: فرهاد خضری
ناشر: روایت فتح
تعداد صفحات: ۲۰۸
آنجا که دجله و فرات به هم میرسند و اروند سرکش، زاده میشود، جزیره مجنون است و مهدی باکری را خورشید گرمیبخش آبهای این جزیره نامیدهاند. خورشیدی که با آبهای اروند راهی سرزمین روشنایی شد.
«به مجنون گفتم زنده بمان»، جلد دوم از مجموعهی «از چشمها»، خاطراتی از زندگی شهید مهدی باکری را مرور میکند؛ خاطراتی که از زبان همسر، همرزمان، دوستان و فرماندهان شهید بازگو شده است. راویان، خاطراتی متنوع و متفاوت از همراهی با مهدی باکری در دوران انقلاب و روزهای جنگ را روایت کرده و بر ارزش والای این خاطرات در زندگی شخصی خود تأکید دارند.
مهدی باکری در عملیاتهای فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر ۱، ۲، ۳ و ۴، همچنین عملیات خیبر حضوری فعال داشت. وی در خلال اجرای عملیات بدر در روستای حریبه، بر اثر اصابت گلوله مستقیم نیروهای عراقی به شهادت رسید، سپس گروهی داوطلب برای بازگرداندن پیکر وی اقدام کردند، که در حال بازگشت، قایق آنها مورد اصابت موشک آر.پی.جی قرار گرفت و جاوید الاثر شدند.
کتاب مهدی باکری را میتوان در مجموعه کتابهای خاطرات یا تاریخ شفاهی ارزیابی کرد. عنوان داخلی کتاب، «خورشید مجنون از چشم من» است که بر این اساس نزدیکان و دوستان مهدی باکری هر یک روایتی ساده و صمیمی از وی بازگفتهاند.
ویژگی جالب این مجموعه در آن است که بسیاری از راویان آن از کسانی هستند که نامشان کمتر به گوش خورده است.
زبان و لحن کتاب به زبان محاوره نزدیک است و این موضوع به روایتها، جذابیت ویژهای میدهد. تدوینگر تلاش کرده با ارائه یک متن ادبی دلنشین، ساده و بیآلایشی تصویر روشنی از زندگی و شخصیت شهید مهدی باکری به نمایش بگذارد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
به هر جان کندنی بود رفتیم رسیدیم به آن طرف رود. خودیها فکر کردند عراقی هستیم. هرچی گفتیم که از لشکر عاشوراییم باور نکردند. چون با چشم خودشان درگیری ما و شهید شدن مهدی و حجم آتش را دیده بودند، نمیتوانستند حرفمان را باور کنند. امید نداشتند کسی از آنجا سالم برگردد و ما حالا برگشته بودیم. سالم هم برگشته بودیم، بدون فرمانده لشکرمان و با یک دنیا زخم و حسرت و چشمی که دنبال جای خلوت میگشت.»